چند روز پیش تعدادی استوری و برخی از کنشهای مجازی متعلق به قاتل اعدام شده (مجیدرضا رهنورد) منتشر شد که مجموعهای از دینستیزی، نژادپرستی، مسلمانستیزی، خرافه پرستی، دشمنی و توهین به امام حسین(ع) بود؛ شاید برای بسیاری این سؤال باشد که چرا کسی که میگفت دینش انسانیت است، در یک دقیقه دو جوان بیگناه را با ضربات چاقو به شهادت میرساند و چهار عابر را زخمی میکند؟!
جدای از آسیبشناسی و حواشی این جنایت، عملکرد این قاتل در صحنه جرم، نوعی سَلَفیگری مشابه داعش است، رفتاری غیر عقلانی و شبیه گروههای سَلَفی وهابیت؛ با این تفاوت که سلفِ صالحِ باستانگرایان در استخر و معبد ساسان است.
داعشِ ساخته و پرداخته غرب، به نام دین علیه دین عمل میکرد و با تفرقه و کشتار مسلمانان سعی داشت همه آثار فاخر و زنده جهان اسلام را نابود کند؛ حال آنکه باستان گرایی منفی و باطل نیز با دو قطبیسازی و نفرتپراکنی در میان ایرانیان علیه ایران عمل کرده و با ایدئولوژی سلطهجویانه و غیریت سازی علیه اسلام تلاش میکند همه ارزشهای زنده و تمدنساز انقلاب اسلامی را مدفون کند و برای توجیه خود به رویکردهای غیرعقلانی، اسطورهها، داستانهای خیالی، شبه تاریخی و چهرههای باستانی متوسل شود.
جریانی واپسگرا که به جای توجه به آینده علمی و انسانی ایرانیان، روایتی مخدوش و ناصحیح از واقعیتهای تاریخ ایران ارائه میکند و فهمش از تاریخ به صورت ناقص، گزینشی، نقطهای و در جهت معرفی تمنیات خویش به عنوان ایرانیت است و هیچ گونه تعصبی نسبت به ارزشهای ایرانی اعم از حجاب، زبان، جغرافیا، استقلال و اقتدار ایران اسلامی ندارد.
شیوه فهم تاریخی غربگرایان داخلی و براندازان خارجی از علی کریمی گرفته تا شیرین عبادی نیز سراسر ستایش برانگیز یا نفرت برانگیز است و سعی میکنند با نگاههای قهر آمیز، غضب آمیز و دلدادگی آمیز، ایده سلطنت، نژادپرستی و غربزدگی را توجیه و تئوریزه کنند و با سیرِ تطورِ فکری و تحولِ تدریجیِ افرادِ کمسواد، آنها را از «آریاییباوری» به غربگرایی و مخالفت با نمادهای اسلامی و محاربه با نظام اسلامی بکشانند.
در دنیای معاصر غرب، خودبزرگبینیِ سنگرگرفته در آریاییباوری، مرادف نازیسم تلقی میشود و به دلیل ظهور «هیتلر» در آلمان و «موسولینی» در ایتالیا و استفاده ابزاری از برتری نژادی به کتابهای تاریخ واگذار شده است و انسانشناسی نژادمحور جایش را به انسانشناسی اجتماعی، علم تکامل ژنتیکی و تاریخ زیستشناسی داده و دیگر در هیچ جای دنیا به سبک و سیاق قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم نه کسی آن را فرامیگیرد و نه کسی حاضر است آن را تدریس کند؛ حال آنکه غرب سالهاست با احیای زمینههای تاریخی مختلف از سومریها و ایلامیها گرفته تا فراعنه مصر، ناسیونالیسم، پان ترکیسم و تجزیه طلبان کرد، بلوچ و عرب؛ تجزیهطلبی و تفرقهانگیزی را در کشورهای اسلامی محملسازی میکند.
اصطلاح نژاد آریایی در قرن بیستم میلادی از اروپا وارد ایران شد و نخستین سوءاستفاده از گفتمان «آریایی» در ایران توسط محمدرضا شاه پهلوی انجام گرفت؛ کسی که خودش را عضو خانواده اروپایی و «آریامهر» میخواند؛ لقبی بیپیشینه در تاریخ ایران که به جای ادای دین به ایران و پیشرفت ایرانی برای همذات پنداری با غرب و همرنگی با خانواده اروپایی خلق شد و علت اصلی پافشاری بر نژاد آریایی در ایران این بود که غربیها با مطالعه تاریخ، خوب میدانستند بردگانی همچون پهلوی و غربزدهها در میدان نبرد، شهامت بیشتری از اربابان نشان میدهند و میدان نبرد را فرصت مغتنمی برای ابراز وفاداری نسبت به ارباب مییافتند؛ بدین سبب این استراتژی برای مدیریت آسیبهای ناشی از مواجهه با غرب طراحی شده بود.
ایدئولوژی باستانگرایانه و حذفی که با پیروی از فرهنگ، سبک زندگی غرب و عدم توجه به ریشههای عقبماندگی ایران، سالها تلاش داشت ایرانیان را با سماجت آریایی خطاب کند و جای بسی تأسف که اکنون نیز ناسیونالیسم ایرانی علاقه دارد مدرنیته را با شیوههای برهانی و تقلید بیچون و چرای سبک زندگی اروپایی مدیریت کند و افسانه سرزمین آریاییها و همپیوندی «ایرانی _ اروپایی» را کماکان با اهداف سیاسی و در مقابل فرهنگ اسلامی در کتابهای درسی دورههای مختلف، در حلقههای علمی و در مطالعات هویت مدرن ایران و در نظریههای سیاسی و تاریخی این کشور با جدیت دنبال میکند.
در کشور ما گرایشهای ملی و دلمشغولیهای ناسیونالیستی و آریاییباوری همواره با غربگرایی و خرافه پرستی همراه با نوعی عقده حقارت، همترازی و همنژادی ایرانیان با اروپاییان و از سویی نشانه مخالفت ایرانیان با عربهای سامی تلقی شده و به روابط خصمانه با ملیتها، جدایی دین از سیاست و زیرپا گذاشتن حقوق انسانها و توهین به فرهنگ اسلامی ختم شده است؛ در صورتی که کوبیدن بر طبل ایرانیت و مبارزه با اسلامیت مبتنی بر شخصیتهای ساختگی و دور از واقعیت و نوعی همراهی با بتپرستی مدرن است.
* مجتبی عباسی، نویسنده و پژوهشگر