در گفتوگوی فکرت با کارشناس عرصه نخبهپژوهی مطرح شد؛
یکی از مشکلات جدیمان برای اینکه نمیتوانیم انسان یا نخبه طراز انقلاب اسلامی ایجاد کنیم؛ این است که ما به دنبال نخبه انتزاعی و آرمانی رفتهایم.
اشاره: در جامعه دانشگاهی، نخبه به کسی گفته میشود که در کنکور رتبه خوبی آورده باشد یا اینکه مقالات و رسالههایی که تألیف کرده است، از یک حدی والاتر باشد، بدین جهت در آینده دارای امتیاز بیشتر، شأن و جایگاه برتر و موقعیتهای شغلی بهتری نیز خواهد شد؛ اما کسانی در جامعه ایران هستند که در جهت منافع کشور و مسائل ملی حرکت میکنند و تأثیرگذار بوده و توانستهاند چرخ پیشرفت، اقتدار و عزت کشور را در عرصههای مختلف سرعت ببخشند، اما نام نخبگی را یدک نمیکشند یا امتیاز ویژهای در جامعه ندارند؛ در همین راستا «فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی» گفتوگویی با دکتر مجتبی رستمیکیا، کارشناس عرصه نخبهپژوهشی و مسئول دفتر حمایت از جامعه نخبگانی مرکز خدمات حوزههای علمیه داشته که مشروح آن تقدیم مخاطبان محترم میشود.
فکرت: با توجه به مسئولیت حضرتعالی در جامعه نخبگان، به طور کلی در دنیا چه ساختارهایی برای جذب نخبه و نخبهپروری وجود دارد؟
بهطور ویژه در کل جهان، دو سیستم مدیریت استعداد در حال پیاده شدن است؛ بنده روی این دو سیستم دو نام گذاشتهام که عبارتند از مدل استعدادپروری آمریکایی و مدل استعداد پروری ژاپنی.
دروازههای شناخت استعدادها در جهان مدرن و پسامدرن و آمریکایی، وظیفه استعدادیابی در شاخههای مختلف را به عهده دارد و معمولاً با زرق، برق و تجمل، با مصرف عنوان «نخبگان» بسیاری از اتفاقات را رقم میزند.
بنابراین استعدادهای برتر یا نخبگان در دستگاه آمریکایی، طبقه فرادست اجتماعی را تشکیل خواهند داد و معمولاً در تربیت و شناسایی آنها هوشهای بسیار خاص مانند هوش ریاضی، هیجانی و… مد نظر قرار میگیرد.
بنابر این تعریفی که از نخبگان در دستگاه تفکر یا مدیریت استعداد آمریکایی وجود دارد، منجر میشود که اینها یک طبقه ممتازی را در کشور یا جهان ایجاد کنند و متمایز با طبقه اجتماعی ایجاد شده، میزان حمایتها کاملاً رفاهزده است؛ بنابراین در دستگاه تفکر مدیریت استعداد آمریکایی، همیشه باید به نخبگان رسیدگی و به آنها امکانات خاصی داده شود.
فکرت: درباره روش استعدادیابی نخبگان و فرآیند جذب نخبه در کشور توضیح دهید؟
امروزه آن چیزی که در زمینه مدیریت استعداد وارد کشور ما شده است، مدل استعدادیابی است که به طور ناقص «گتتلنت آمریکایی» است و تنها کشوری هستیم که درکل جهان، بنیادی به اسم بنیاد ملی نخبگان یا مرکز امور نخبگان حوزه داریم.
در آمریکا بنیاد حمایت از علوم وجود دارد؛ لکن بنیاد حمایت از نخبگان وجود ندارد؛ چرا که نخبگان در ساختارها و شبکهها حضور پررنگ دارند و معمولاً اینطور نیست که بنیاد یا ستاد خاصی برای حمایت از افراد یا نخبگان تشکیل شود.
ما در مقابل این نقطه، مدلهای مدیریت استعداد (اصطلاحاً ژاپنی یا شرقیتری) را داریم که مبتنی بر مسئولیت اجتماعی شکل گرفتند و تفاوت این دو سیستم هم بسیار زیاد است. در واقع ما اکنون در زرق و برق مدلهای آمریکایی که عرض شد هستیم.
حال در اینجا به بیان یک خاطره میپردازم: یکی از دوستانم که در ژاپن تحصیل کرده و دوره دکتری را آنجا خوانده بود، در ایران برنده مدال جشنواره خوارزمی شد و سپس بنیاد ملی نخبگان او را به عنوان برگزیده برجسته کشور انتخاب کرده بود و مدال افتخار را به او اعطا کرده بودند.
زمانی که وارد تحصیلات تکمیلی در کشور ژاپن میشود، در روز مصاحبه سه دانشجو از هلند، آمریکا و ایران حضور داشتند. گروه مصاحبه کننده به دانشجوی هلندی گفته بودند که لازم نیست واحد آموزشی را بگذرانی و فقط به رساله دکتری بپردازید و سپس برای دفاع اقدام کنید.
سپس به دانشجوی ایرانی (دوست بنده) گفته بودند که لازم است حدود ۲۰ واحد آموزشی را بخوانید و سپس برای رساله اقدام کنید، در نهایت به دانشجوی آمریکایی گفته بودند که لازم است ۶۰ واحد آموزشی را بخوانید و سپس بعد از تأیید اساتید، میتوانید برای رساله اقدام کنید.
در نهایت دوست بنده بعد از پذیرش در یکی از بهترین دانشگاههای ژاپن و پس از گذشت زمانی که صمیمیتی میان او و اساتید شکل گرفت، پرسیده بود که چرا در پذیرش چنین شیوهای را دنبال میکنید؟ در پاسخ به او گفته بودند که آنچه برای یک ژاپنی اهمیت دارد، ادب است؛ آمریکاییها بسیار بیادباند و ۶۰ واحد درسی نیاز دارند تا با فرهنگ ژاپن آشنا شوند. (این چنین است استعدادیابی ژاپن)
ایشان بعد از دو ترم تحصیل در آن دانشگاه، به اساتید میگوید که من در این محیط علمی حوصلهام سر رفته است؛ چرا که در اینجا نه رویداد، نه مقاله، نه جشنواره، نه کنفرانس و … وجود ندارد و برای بازگشت به ایران باید رزومهمان تقویت شده باشد؛ بنابر این از آنها درخواست کار علمی داشته است تا انجام دهد؛ اعضا و ریاست دانشگاه حدود ۱۰ دقیقهای به او مینگرند و میگویند ما متوجه حرفهای شما نشدهایم.
در همین لحظه یک شخصی برای آنها چایی میآورد؛ ریاست دانشگاه رو به دانشجوی ایرانی میکند و میگوید آیا میدانی این کیست؟ (اشاره به کسی که چایی آورده است) او میگوید «خیر» ؛ سپس رئیس ادامه میدهد که او پسر سفیر ایران است و در این دانشگاه مشغول تحصیل است و در اوقات فراغتش کارهای دانشگاه را انجام میدهد.
تقریباً تمام نیروهای انسانی آن دانشگاه از خود دانشجویان بودند؛ بعد رو به دانشجوی ایرانی میکند و میگوید شما که دانشجوی خوب و ظاهراً دغدغهمند مسائل اجتماعی هستید، مسئول حمل زباله دانشگاه دچار مریضی شده است و شما مسئولیتش را بر عهده بگیرید.
ایشان میگفت بعد از مدتی که رئیس دانشگاه با ما صمیمی شده بود، بر میگشت و میگفت ایرانیها خیلی خوب عادت کردهاند که برخی از واژهها را به خوبی مصرف کنند؛ در بین واژههایی که بیان کرده بودند، واژه نخبه نیز به چشم میخورد.
او معتقد بوده است که هرچه بیشتر به نخبه توجه نماییم، آن استعداد و نخبه دچار از دست دادن استعدادهای ذاتی خویش میگردد (نخبه به معنای واقعی کلمه کُشته میشود) بنابر این اگر جامعهشناسی نخبهکشی در فضای مدیریتی آمریکایی را لحاظ نماییم، در مییابیم که آمریکاییها به معنای صحیح کلمه، نخبگان خاصی ندارند؛ بلکه آنها ابزارهایی هستند که در سیستم رفاهزدگی آمریکایی به عنوان یک ابزار، کارهایی را انجام میدهند.
بنده این خاطره را بیان کردم تا تفاوت دو نوع نگاه در سیستمهای مدیریت استعداد در کل جهان و اینکه آن مفهومی که از واژه «نخبگان» به کشور ما وارد شده است؛ به شدت آمریکایی زده است. یعنی کل ساختارها، نهادهای نخبگانی، مقالات و رنکینگ آنها، مدرکگرایی در دانشگاه و … به شدت آمریکایی زده است.
خاطرهای دیگر از همین دوستم را خدمتتان بیان نمایم: ایشان میگفت به واسطه کاری که داشتم در ایران با سفیر ژاپن آشنا شدم، او میگفت سفیر ژاپن در ایران دارای مدرک تحصیلی دیپلم بود؛ ولی به شدت مسلط بود و در تمام کشورهای خاورمیانه مسئولیت داشت و اطلاع بسیار زیادی داشت و حتی نسبت به اختلافات فقهی مراجع نیز آگاه بود.
او به قم آمده بود و با مراجع و علما نیز دیدار کرده بود، حتی گاهی در برخی مسائل اختلافات را میان شخص x و y را نیز میدانست، بعد میگفت: این سفیر بازنشست شد و به کشورش بازگشت و دانشگاه توکیو ایشان را به عنوان استاد تمام گروه مطالعات خاورمیانه هیئت علمی کرد و دانشجویان دکتری که تمایل داشتند در مورد خاورمیانه کار نمایند؛ با ایشان رسالهی خود را برداشتند.
دوست بنده روایت میکرد که در دوره دکتری در ژاپن یک استاد آموزشی و یک استاد قطب معنوی و اخلاقی به عنوان «سنسئی»؛ یکی از دانشجویان ژاپنی آمد و خطاب به «سنسئی» گفت که من از شب گذشته که اخبار (سومالی یا سودان) را دیدهام، بسیاری از گرسنگان از شدت گرسنگی کمرشان به شکمشان چسبیده است.
به استاد میگوید که من دغدغه دارم؛ استاد به او گفت: شما رساله دکتریتان همین باشد و به کشور (سومالی یا سودان) برو و مشکل را برطرف کن و سپس به اینجا بیا و مدرکت را بگیر؛ البته باید تعهد بدهی که بنده به عنوان استاد و دانشگاه مسئولیتی را قبول نداریم و اگر آنجا اتفاقی افتاد یا کشته شدی یا مشکلاتی پیش آمد، سفارت از شما حمایت خواهد کرد؛ ولی اینکه هزینهها را پرداخت کند یا هزینه اقامت در هتل و … خیر.
حتی به او گفته بود که هزینه رفت و بازگشت خود را نیز از «یونسکو» بگیر تا فشار زیادی به ژاپن نیاید، خود ایشان تعریف میکرد که هرجا «سنسئی» دستور دهد؛ نخست وزیر ژاپن نمیتواند روی حرف آن حرف بزند؛ این نظام استعدادیابیِ استاد محور و قطبمحوری که بسیار بر فضای شرقی ما نزدیک است و کاملاً عاملیت محور است و ساختار و مراکز بسیار برای آن کمرنگ است.
یکی از اتفاقاتی که در مدیریت استعداد آمریکایی و کپیناقص آن در ایران رخ میدهد؛ واسطه شدن مراکز نخبگانی است. این همان تعبیر «یک سوزن به خود و یک جوال دوز به دیگران»؛ واقعاً سوزن را به خودمان میزنیم.
بحث نخبهگرایی، بحثی کاملاً عاملیتمحور است و شما در حال کار کردن با نیرو و سرمایه انسانی خویش هستید و حال اگر آن را بیاوریم و وارد فضای ساختاری و اجرایی یک کشور نماییم، باعث کشته شدن حس مسئولیت اجتماعی شده و دغدغهمندی اجتماعی نخبه کُشته میشود و اساساً نخبه تافتهی جدابافتهای میشود که همه باید به او توجه کنند و امکانات کشور به سمت او گسیل داده شود.
اما در بافت مدیریت استعداد شرقی یا ژاپنی، استعدادی که رخ میدهد کاملاً اینطور است که مدیریت استعداد به سمتی نیل پیدا میکرد که دغدغههای اجتماعی، کنشگری اجتماعی و اصلاح اجتماعی بین نخبگان بیرون میآید.
* درباره تعریف نخبه از دیدگاه اسلام و دستوراتی که در این زمینه وجود دارد؛ توضیح بفرمایید.
ما در فضای نخبگان دارای یک ظرفیت کمنظیر در حیطه علوم اسلامی داریم که دوستان ما در این فضا کار کردند و سعی داشتند مدلهای اسلامیتری از فضای نخبگان نزدیک به مدلهای شرقی با رویکرد معنویت و تربیتی و تولیدمحور با پوشش بسیاری از مسائل را ارائه دهند.
به دنبال آن به غیر از مسئولیت اجتماعی، ما با نخبهای روبرو خواهیم بود که خودش را در پیشگاه خداوند متعال مسئول میداند و این ارزش نخبگان در دستگاه فکر اسلامی است که بسیار میتوان روی آن کار کرد و به عنوان نظریهای جامعالأطراف آن را مطرح نمود.
اما متأسفانه چون سیستم مدیریت استعداد ما یک کپی ناقص از غربِ آمریکایی است؛ منجر به یک اتفاقات و آسیبهایی میشود که ما در بحث اعتراضات اخیر آن را کاملاً مشاهده کردیم، در لایهبهلایهی اعتراضاتی که در کشور رقم خورد، نخبگان اسمی (نه حقیقی) حضور داشتند؛ البته بنده بسیار تمایل دارم که برچسب سنتگرایی نچسبانند، ولی من تمایل دارم که مقداری بومیتر و ژاپنیتر استعداد را مدیریت کنم.
* با توجه به تجربه قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و با عنایت به دولتهای مختلف با رویکردها و سلیقههای سیاسی متفاوت، چند نوع سیستم استعدادیابی را در کشور تجربه کردهایم؟
در صدسال اخیر، چهار سیستم آموزشی وارد کشور ما شده است؛ یعنی در ابتدای سده که رضاخان دانشگاههای فرانسوی را وارد ایران کرد و بعد از آن یک تأثیر زیادی با تأسیس دانشگاه تهران به سبک دانشگاههای فرانسوی شکل گرفت.
البته ناگفته نماند که دانشگاههای فرانسوی، بازوی حاکمیتی کشور تلقی میشدند که به پرورش مدیریت برای حاکمیت تلاش و کوشش داشتند، بعد از آن سیستم هنرستان شکل گرفت که تقریباً پیادهسازی سیستمهای آموزش و پژوهش محور آلمانی است، بعد از آن دانشگاههای انگلیسی خودشان را به ما تحمیل کردند که این دانشگاهها تأکید بسیار زیادی بر فرهنگ، اخلاق و هویت دانشجو – استاد دارند.
به همین دلیل برخی از دانشگاههای ما به سمت دانشگاههای انگلستانی ایجاد شد. نیز برخی دانشگاهها اساساً محصول دانشگاههای نسل چهارم آمریکایی هستند؛ یعنی نوع طراحی، ساختمانسازی، اساتید، نحوه گزینش، مدل شایستگی نخبگانی که در آن وارد میشود، کاملاً آمریکاییمحور هستند.
البته ناگفته نماند که مدارس سمپاد ما نیز کاملاً آمریکاییمحور است و در همین چندسال اخیر، علوم انسانی را داخل در علوم حساب نمیکردند؛ چون نگاه، نگاهی ابزاری است و در اندیشهشان این حاکم بود که نخبگان دارای یک هوشهای خاص و ریاضی هستند و به همین دلیل مابقی استعدادهای برتر نادیده گرفته میشوند.
حال بعد از انقلاب اسلامی (آگاهانه یا ناآگاهانه) آمدیم و دانشگاههای فرانسوی را معاونت آموزشی قرار دادیم. دانشگاههای آلمانی را معاونت پژوهش گذاشتیم؛ دانشگاههای انگلستانی را معاونت فرهنگی و تهذیبی قرار دادیم و در نهایت دانشگاههای آمریکایی در کنار دانشگاهها با احداث پارک علم و فناوری تبدیل شدند.
به تعبیری بعد از انقلاب اسلامی همه چهار سیستم دانشگاهی را سعی کردیم حفظ نماییم و اینکه تقریباً در چهارده یا پانزده سال اخیر، ما با یک سرعت بسیار زیادی به سمت تبدیل دانش و ثروت حرکت کردیم که هدف آن دال مرکزی دانشگاههای آمریکایی محسوب میشود.
البته بنده توهم توطئه ندارم که بخواهم چیزی بگویم و ممکن است کاملاً ناآگاهانه نیز بوده باشد؛ لکن به هر صورت معاونت علمی ریاست جمهوری در چهارده – پانزده سال اخیر با سرعت بسیار زیادی در حال حرکت است.
ما امروزه در حوزه علمیه بجای اینکه نوآوریمان مبتنی بر نوآوریها، کنشگریها و اصلاحگریهای اجتماعی باشد، نوآوریای کاملاً مبتنی بر ثروت و اقتصاد تعریف میشود. اگر ما مراکز رشد حوزوی، صنایع خلاق فرهنگی و … را مشاهده کنیم متوجه خواهیم شد.
یعنی اینها یک فرهنگی را با خود به داخل کشور میآوردند که بسیاری از ارزشهای بومی استعداد برتر ایرانی – اسلامی را نادیده میگیرند. تا زمانی که ما وارد این مسئله نشویم و به سراغ چارهاندیشی نرویم؛ نمیتوانیم برگردیم.
باید این ریل را حتماً در جایی قطع کنیم یا با یک شیب ملایمی به یک سوزنبان بگوییم که اینجا بایست و مقداری آن را کج کن تا این اتفاق رخ دهد و ما از این ریل به بیرون آییم، تا زمانی که ما روی این ریل سوار باشیم، آدمهای بسیار متوقع، پر ازغرور، بدون درک و مسئولیت اجتماعی را پرورش خواهیم داد که آنها بیش از آنکه مسئلهی کشور را حل نمایند، خود برای کشور مسئلهساز خواهند شد.
بنابراین اگر ما نتوانیم این رویکرد را در کلیت انقلاب اسلامی و فضای حوزه علمیه اصلاح کنیم؛ با آیندهای به مراتب وحشتناکتر از این چیزی که الان با آن مواجه هستیم، روبرو خواهیم شد و استعدادهای اصیل انسانی و استعدادهایی که در کوشه و کنار این مملکت وجود دارند که باید شناسایی شوند؛ معمولاً با شکست مواجه خواهند شد.
اخیراً در منطقه یک جهشهای استعدادیابی بسیار ویژه داشتیم که صدا و سیمای ما نیز مقداری به سمت «گتتلنت» نیل پیدا کرد؛ (برنامه عصر جدید و …) اما به شکل واضحتر آن میتوان به شهر استعدادیابی بنسلمان در عربستان اشاره کرد که مبتنی بر «گتتلنت» آمریکایی تأسیس شده است و از اقصی نقاط جهان برای استعدادیابی و شبیهسازی به آنجا میآیند.
یک کانون ارزیابی آنجا شکل گرفته است که هدفش شناسایی استعدادها است؛ بنابراین کشورهای منطقه ما تقریباً به طور اتفاقی دارای «گتتلنت» آمریکایی هستند و آن را پذیرفته و با آن کنار آمدند، هرچقدر از این این منطقه (خاورمیانه) دور میشویم؛ آن اتفاق ضعیف میشود و این نشان دهنده مطلبی است که احتمالاً پشت آن یک جریان وجود داشته باشد.
* آیا روش متداول استعدادیابی در کشور را تأیید میکنید؟ اگر نقدی دارید بفرمایید.
همانطور که بیان شد غایت استعدادیابی آمریکایی، ابزار شدن است و احتمالاً آمریکا خیلی دوست دارد که آدمهای خوش استعداد یک ابزاری در دستش باشد که هرچه به او گفتند بدون حس مسئولیت اجتماعی و درک فوراً آن را انجام دهد.
از همین جهت بنده فارغ از اعتراضاتی که اخیراً در برخی دانشگاههای به سبک آمریکایی رخ داد؛ کلیت آسیب کشورمان در فضای نخبگانی را همین میدانم و باید یک تعریف کاملاً بومیتری از فضای نخبگانی داشته باشیم.
باید مدلهای نزدیک به خودمان را در جهان رصد کنیم و از تجربه آنها استفاده کنیم تا بتوانیم این مفهوم را جا بیندازیم که ما میتوانیم پیشرفت کنیم و در مرز علم و فناوری جهان حضور داشته باشیم و در کنار آن نیز سنتهای خودمان را حفظ نماییم؛ بنابر این به نظر بنده این مطلب حلقهمفقودهای در فضای نخبگان است که اگر رعایت شود انشاءالله مشکلات کشور برطرف خواهد شد.
بنده مقداری کنشیتر فکر میکنم؛ چرا که تمام مطالعات پانزده سال اخیر بنده فلسفه بوده است؛ بنابر این مقداری نسبت به امتداد مبانی در عمل تشکیک دارم، حال شاید به دلیل این باشد که در چند سال اخیر بر روی نظریه فعل و حکمت عملی کار کردهام.
* چرا در استعدادیابی و ارائه انسانهای نخبه طراز انقلاب اسلامی موفق عمل نمیکنیم؟
اعتقاد بنده بر این است که یکی از مشکلات جدیمان برای اینکه نمیتوانیم انسان یا نخبه طراز انقلاب اسلامی ایجاد کنیم؛ این است که ما به دنبال نخبه انتزاعی و آرمانی رفتهایم، (انسان کامل در برج عاج) البته ممکن است که چنین انسانی رقم بخورد؛ لکن چون نسبت به بافتِ فرهنگیِ انسانِ محققِ معاصرِ ایرانیِ امروز را نتوانستهایم درک صحیحی از آن داشته باشیم و هیچگاه نیز به فکر چارهاندیشی نبودهایم.
ما نسبت به دانشگاه به عنوان یک سیستم آموزشی، نسبت به حوزه علمیه به عنوان یک سیستمی که با شتاب بسیار زیاد در حال دانشگاهی شدن است؛ به همین علت هیچگاه به فکر چارهاندیشی نبودهایم، آنچه برای ما مهم بوده است؛ مباحث ایدئالیستی یا کاملاً انتزاعی یا انسان کامل یا سیستم کامل یا نظام کامل بوده است و سبب شده است تا ما اقتضائات بومی را فراموش نماییم.
ضروری است ما بین انسان ایدهآل و انسان محقق فرق بگذاریم، انسانی که محقق شده؛ اکنون ما در حال دیدن آن در خارج هستیم به عنوان ایرانیِ نخبهِ طراز، ما باید بنشینیم و این نخبه را تحلیل کنیم و ابزار آن به نظرم مطالعات فرهنگی است.
ما میتوانیم از ابزار مطالعات فرهنگی استفاده نماییم، انسانی که اکنون فارغ از همه دوگانههایی که جامعهشناسان ساخته است؛ ما کلی دوگانه داریم؛ برنامهای اخیراً در شبکه چهار سیما پخش میشد با عنوان «شیوه»؛ کلی دوگانه را نشان داد. زمانی که بنده آن را نگاه میکردم؛ نزدیک به بیست و اندی دوگانه را یادداشت کردم.
به عنوان مثال در مورد اعتراضات آیا این است یا آن است؟ آیا عاملیتمحور باید معنی کنیم یا ساختارمحور؟ آیا باید فرادست معنی کنیم یا فرودست؟ و … ؛ بنابراین حرف بنده این است که مطالعات فرهنگی ابزاری را برای ما فراهم کرده است که ما از دنیای جامعهشناسی گذشتهایم و میتوانیم همین انسانِ محققِ امروزی که به شکل بسیار زیادی مجازی شده و قدم در فضای متاورس گذاشته است را باید بفهمیم و نسبت به آن فهم داشته باشیم.
حال زمانی که وارد این فضا شدیم پیشرانهایی همانند علومشناختی را معنا کردیم؛ متوجه میشویم که چه تأثیراتی روی فکر و مدل ذهنیِ ایرانیِ معاصر میگذارد؛ متناسب با آن میتوانیم به خوبی برداشت کنیم که بسیاری از چیزهایی که به چشم ما آسیب میآید؛ جزء اقتضائات این دوران است.
یعنی میخواهم بگویم بسیاری از این چیزها به چشم ما آسیب میآید؛ در صورتی آن کسی که آنها را طراحی کرده است، مثلاً در پانزده سال اخیر موجهای اعتراضی ایرانیان را کشف کرده و متناسب با آن چیزهایی را طراحی کرده باشد؛ به چشم آن فردِ طراح قوت میآید؛ چرا که او میداند دقیقاً باید روی چه چیزی متمرکز شود تا در جنگ شناختی پیروز شود.
چند روز گذشته بنده در جمعی از دانشجویان شریف گفتم که آیا کسی از شما در چهار سال گذشته باورش میشد که ربعپهلوی برای تیم ملی کف بزند؟ لکن امروزه شرایط طوری شده است که شاید بسیاری از مردم نسبت به باخت و برد تیمملی بیتفاوت باشند و نسبت به خیلی از چیزهایی که شاید دارای هویت صدساله باشند، تردید جدّی پیدا کرده باشند؛ اینها از عناصر جنگ شناختی و دنیای جدید است که شاید از بین کتابها در نیاید.
بنده از این جهت در مباحثی که دارم، از مبانی فرار میکنم؛ چرا که احساس میکنم هرچقدر ما به مبانی میپردازیم، این انسان را بیشتر نادیده میگیریم؛ همین انسان بغلدستی خودمان به تعبیری چون من درگیر یک انتزاعیاتی شدم و یک انسانِ حکمت متعالیهای را برای خودم فرض کردهام، از بغلدستی خودم غافل میشوم؛ نظام دانش ما چون نمیتواند مبانی را بر بافت پیاده کند، همیشه به دنبال این است که مبانی را به اندیشه و ذهن طرف منتقل کند و هیچگاه در صدد این نبوده است که مبانی را داخل در رفتار فرد تئوریزه نماید.
بنده تقریبا در هفت سال گذشته که وارد فضای فلسفه فقه شدم و بیشتر تأملات نظریهی فقه را کار کردهام؛ مقداری نسبت به مباحث تفکیک میان نظام دانایی و رفتار را غلط میدانم؛ یعنی اینکه نخبگان دانشگاهی را از بقیهی نخبگان جدا نمایم، غلط میدانم.
چهبسا من یک مثالی را چند وقت پیش در مرکز رشد آلا (جمعی از دوستان فضای نوآوری و کارآفرینی اجتماعی) عرض کردم که چرا مثلاً تعریف نوآور اجتماعی یا نخبگان باید آنقدر تنگ باشد که برخی از مصلحانی که من یقین دارم آنها دارای برگزیدگی و صفات برجسته هستند را نتوانیم نام نخبه بر آنها بگذاریم.
در آن مثال بیان داشتم که بنده سال گذشته سفری به مشهد داشتم که با برخی از کنشگران اجتماعی مشهد مصاحبه گرفتم، یکی از این نخبگان یک محلهای را زنده کرده است. (محله چاقوکشان و آدمکُشها و فقیرنشینها)
او میگفت در چند سالی که آنجا هستم حدود سیصد نفر را ترک اعتیاد دادم. آن نخبه پولی نداشته تا به اصلاح بپردازد و مرکزی نیز از او حمایت نکرده بود. به مردم آن محله گفته بود که زبالههایتان را به مسجد بیاورید. جایی را احداث کرد و در سال اول چند صد میلیون تومان از زباله آوردن مردم درآمد کسب کرد و سعی کرد در کنار مسجد کمپ ترک اعتیاد بزند. اگر اکنون به آن منطقه تشریف ببرید، باور نخواهید کرد که چنین اصلاح شده باشد. بسیاری از آنهایی که ترک کردند، کار برایشان مُهیا شد. (این مسئولیت اجتماعی آن فرد است و اگر ژاپنی بود، قطعاً او را نخبه میدانستند)
* به نظر شما آیا نخبه باید با ساختار علمی کشور همراه باشد و در قالب ساختارها و بروکراسی قرار داشته باشد؟
ساختارشکنی، ذات نخبه است و به تعبیری نخبهای که نتواند ساختار بشکند، نخبه نیست. نخبه امروز باید ساختار را بشکند، نوآوری داشته باشد؛ اما تمام هَم و غم مراکز آکادمیک و دستگاههای اجرایی و مراکز نخبگانی این است که نگذارند نخبه چنین ساختاری را بشکند.
یک عکس معروفی از بزرگان فیزیک جهان وجود دارد که برنده جایزه نوبل شدند، جالب است همه آنها در تمام دوره زندگیشان حمایت رسمی از سازمان دولتی و … نداشتهاند؛ چرا که اگر میخواستند بر اساس آن حمایتها رشد نمایند، هیچ زمانی به این مرحله و کسب جایزه نوبل نمیرسیدند.
آثار بسیار مختلفی پیرامون جامعهشناسی نخبهکشی وجود دارد که میتوان مراجعه و مطالعه کرد؛ ولی غرض بنده این است که نسبت به مفهوم نخبه و کسانی که ما امروزه آنها را نخبه میشناسیم و نسبت به نوع اعتراضشان؛ نخبه حقیقی نیستند.
اگر نخبه حقیقی اعتراضی کند و آن اعتراض شکل بگیرد، کل بشریت از آن سود میبرد. جنس اعتراض نخبه جوری نیست که وقتی اعتراض میکند، شیشه مغازه مردم را پایین بیاورد یا درب دانشگاه را بشکند. ما اگر قرار باشد چیزی را بشکنیم، آن مرز دانش و ساختار است. این مطالب در نگاه نخبه حقیقی بسیار ارزشمند است و نخبه حقیقی اگر قرار به شکاندن را داشته باشد، آبادی دو محله را در دستور کار خود قرار میدهد؛ بنابر این در مورد تمام این موارد میتوان ساعتها گفتگو کرد.
بنده خودم فرزندم را به مدرسه دولتی فرستادهام؛ چرا که اعتقادم بر این است که باید در مدرسه دولتی درس خواند. یکی از دلایلم این است که دانشآموز اگر در این بافت درس نخواند و در سیستمی جدا از سیستم آموزشی کشور بار بیاید (مدرسه غیرانتفاعی، سپماد، استعداد درخشان و …) بدرد این مملکت نخواهد خورد.
هرچند ممکن است برای ممالک دیگر مفید باشد و سریع نیز پرواز کند و برود، بنابر این چنین فردی دیگر انسانِ ایرانی نخواهد بود و در خدمت انقلاب، نظام، فرهنگ و جامعه خود نخواهد بود و تبدیل به یک ابزار آمریکایی خواهد شد و مطمئن باشید او اگر در کشور خودمان هم باشد، برای آمریکا کار خواهد کرد؛ چرا که او در نظام آمریکایی تحصیل و رشد کرده است.
حضرت آقا نیز فرمودند که بالاترین نفود، نفود در همین شکل است. آنها در سیستم تصمیمگیری نخبگان یک مملکت نفوذ میکنند و به راحتی هرچه بگویند میپذیرند؛ چرا که از ۱۷-۱۸ سالگی در این سیستم آموزشی بزرگ شدند، درس خواندند و تربیت مطابق میل آنها شده است.
بنابر این ما نباید توقع آنچنان از او داشته باشیم، سیستم مدیریت استعداد آمریکایی بسیار سعی میکند با قانون، ضابطه و پیوستهای فرهنگی نخبه را نگهدارد، اما این نگهداری تا یک جایی دوام خواهد آورد، اگر مدل استعدادهای آمریکایی را در کشورهایی که از آن استفاده میکنیم، ملاحظه نماییم؛ آخر آن آشوب خواهد بود.
بنده جنس برخی از اعتراضات را برای تحولات حوزوی نیز از همین جنس میدانم. جنس تافتههای جدابافتهای که خود را فرادست از برخی حوزویان تلقی میکنند و میخواهند تحولاتی (به درستی یا غلط) در حوزه ایجاد نمایند. این تحولات تا در بافت فرهنگی و سنتهای بومی حوزه قرار نگیرد و نخبه حقیقی در چنین سیستمی رشد نکند و بالا نیاید، به نظر میآید که اتفاقات مبارکی حتی در تحول حوزه نیز ممکن است رخ ندهد.