وسائل ـ اگر بخواهیم به مبنای مشارکت از منظر اسلام بپردازیم، طبیعتا باید ببینیم که مقتضای ادله فلسفی و کلامی بر انسانها در زمینه مشارکت سیاسی چیست؟ بر این اساس باید گفت که باید ما اصل وجود انسان و اندیشههای او و اختیار انسانی بر اساس نسبت انسان و خدای متعال تعریف کنیم.

حزب تشکلی سیاسی مستقل از دولت یا برگرفته از دولت و مبتنی بر ایدئولوژی معین و دارای مدیریت رهبران است که پشتیبانی توده مردم را دارا میباشد و برای رسیدن به قدرت سیاسی، فعالیت تشکیلاتی و سازماندهی دارد؛ بنابراین حزب در جوامع غربی دارای ایدئولوژی غربی و قدرت محور است و برای کسب قدرت و جلب تودههای مردم از ابزارهای مختلفی بهره میبرد؛ در همین راستا سلسه مباحثی از حجتالاسلام ذبیح الله نعیمیان، عضو هیأت علمی پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام در چند بخش تقدیم خوانندگان میشود.
تفاوت ماهوی تحزب در دیدگاه غرب با اندیشه دینی
بحث تشکل و تحزب در فضای مدرن معنای خاصی دارد و مبتنی بر مبانی خاصی است؛ اگر ما بخواهیم تحزب و تشکل را در عرف دینی و در سایه اندیشههای دینی تعریف کنیم، این سؤال مطرح می شود که آیا ماهیت دموکراسی ماهیت تحزب در اندیشه دینی میتواند از همان ماهیتی برخوردار باشد که در اندیشه مدرن و فضای معاصر غربی وجود دارد یا ماهیت آن متفاوت خواهد بود؟
در نتیجه حکم فقهی آن متمایز خواهد بود، اگر عالم مدرن را با توجه به مبانی آن در نظر بگیریم، میتوانیم فراوردههای تمدن آن را نیز مورد تحلیل دقیقتری قرار دهیم؛ اما سؤالی که درباره تحزب مطرح شد، محدود به این مقوله مدرن نیست؛ بلکه میتواند در موضوعات کلانی مثل دولت مدرن دموکراسی و مفاهیم دیگر مطرح شود.
درباره دموکراسی میتوان گفت دو تلقی یا سه تلقی را می توان از یکدیگر متمایز کرد، اینکه آیا دموکراسی ماهیت عمدتا ارزشی دارد و صرفا روش نیست، اگر هم در آن روشی هست، این روش با مبانی خاصی تلازم ذاتی دارد و بلکه مبتنی بر مبانی خاصی است یا اینکه نه صرفا روشی است که میتواند در فرهنگها و ارزشهای دیگر نیز مورد استفاده قرار گیرد و اگر این تلقی را بخواهیم درباره تحزب نیز به عنوان یک موضوع و یک فراورده تمدنی مد نظر قرار گیریم.
بیتردید میتوانیم از منظر تاریخی همراهی تحزب با مبانی مدرن غربی را در تکوین تاریخی آن مشاهده کنیم؛ اما این نگاه تاریخی مستلزم این نیست که ذاتا دموکراسی یا مقوله ای مانند تحزب مبتنی بر ارزشهای مدرن باشد.
این سؤال مستقلی است که آیا ماهیت آن از چنین ویژگی برخوردار است یا نه، در واقع همراهی تحزب با مبانی خودبنیاد غربی و مبانی مدرن در دو شکل می تواند تصویر شود، یکی اینکه صرفا همراهی تاریخی در آن وجود داشته باشد؛ در نتیجه تحزب را به مثابه روشی مستقل از ارزشهای خاص مدرن تلقی کرد و آن را قابل تعمیم به دیگر فرهنگها و برخوردار از قابلیت بکارگیری صرفا روشی مد نظر قرار داد.
اما اگر بگوییم که دموکراسی و تحزب صرفا از همراهی تاریخی برخوردار نیستند، بلکه از ماهیت مبتنی بر ارزشهای خودبنیاد مدرن بهره مند هستند، باید تحزب را به مثابه مقوله ای ارزشی روشی تلقی کرد که امکان جداسازی ارزشهای مدرن از روش دموکراتیکی که در تحزب وجود دارد، ممکن نباشد این دو تلقی میتواند نشان دهنده دو احتمال نسبت به ماهیت و ذات این موضوع سیاسی را نشان دهد، پرسشی که در اینجا میتوان مطرح کرد، این است که آیا این دو تلقی را می توان مربوط به فضای فرهنگی خاصی دانست.
و به تعبیر دیگر آیا اندیشمندان سیاسی غرب و فیلسوفان یا دانشمندان علوم سیاسی تنها قائل به یک نظر از این دو نظر هستند و اندیشمندان مسلمان در سوی دیگری و قائل به رأی دوم هستند یا اینکه نه می توان هردو رأی را در میان اندیشمندان غربی سراغ گرفت؛ چنانکه می توان هردو رأی را در میان اندیشمندان مسلمان سراغ گرفت.
به نظر می رسد که این تعبیر اخیر گزارش اخیر در واقع مطابقت بیشتری با واقعیت بیرونی دارد، یعنی در تحلیل و گزارش توصیفی از آراء اندیشمندان غربی و مسلمان درباره تحزب می توانیم هر دو تلقی را مشاهده کنیم، یعنی هم در میان اندیشمندان غربی برخی ماهیت تحزب را مانند ماهیت دموکراسی ماهیتی صرفا روشی تلقی نمیکنند و ذات آن را متکی بر ارزشهای خاصی می دانند؛ چنانکه برخی از مسلمانان تحزب اندیش نیز از این چنین تلقی برخوردار هستند.
نتیجه این تلقی در میان مسلمانان یا اندیشمندان غربی این خواهد بود که اگر تحزب ذات آن ارزشی باشد و صرفا روش نباشد همانند دموکراسی که از چنین ویژگیهایی برخوردار بود، قابل جمع با ارزشهای اسلامی قابل جمع با ارزشهای دیگر ادیان نخواهد بود و تنها امری تاریخی نیست که از همراهی زمانی تاریخی یا مکانی تاریخی با ارزشهای خاصی برخوردار باشد و امکان تجزیه و شالوده شکنی آن به سطح امکان تفکیک این ارزشها و روشها وجود داشته باشد.
بنابراین اگر اندیشمند مسلمانی با چنین تلقی به دموکراسی یا به تحزب یا به دیگر مقولههای مشابه از این منظر بنگرد، نتیجه این خواهد بود که بگوید دموکراسی و تحزب یا دیگر مقولههای مشابه قابل جمع با ارزشهای اسلامی نخواهند بود و حتی میتوانند امکان طرح این تعبیر نیز وجود دارد که بگوییم دموکراسی یا تحزب مقولههای کفرآمیزی هستند؛ چرا که مبتنی بر خودبنیادی انسان و بریدن از خدا و متکی بر حاکمیت مطلق انسان یا انسانهاست.
تکیه نظام سیاسی اسلامی بر خدابنیادی، تکالیف و حقوق خداداد
اما ارزشهای دینی متضمن خدابنیادی و تکیه نظام سیاسی اسلام بر خدابنیادی و تکالیف و حقوق خداداد است، نه حقوق خودبنیاد و خواستههای تمام عیار و مطلق انسانی؛ بنابراین اگر این تلقی را ما مثاب بدانیم، امکان تفکیک و تقلیل تحزب یا دموکراسی به روشهای دموکراتیک نخواهد بود، اما اگر ماهیت تحزب را از چنین ارزش بنیادی ما برخوردار ندانیم.
هرچند این چنین مقوله های تمدنی را در مسیر تاریخ و در جغرافیای تمدنی خاصی لحاظ کنیم و همراهی این مقولهها را با ارزشهای خاص مد نظر قرار دهیم؛ اما همراهی صرفا همراهی زمانی و مکانی است و بر اساس چنین تلقی امکان تجزیه و تفکیک ارزشها از چنین روشهایی وجود دارد.
البته می توان فرض سومی را نیز مطرح کرد و آن این است که ممکن است بگوییم این روشها ذاتا مبتنی بر ارزشهای خاص مدرن و خودبنیادی انسان نیستند، اما از تلازمی برخوردار هستند که این تلازم نیز امکان تمایز و تفکیک را سلب می کنند، به تعبیر دیگر ممکن است تلازم را به گونه شبه ذاتی بگیریم، نه اینکه هرچند چنین اتکائی بر ارزشهای مدرن غربی را از ذاتیات این مقوله ها ندانیم.
اما ممکن است بگوییم این همراهی تاریخی زمانی یا همراهی مکانی به گونه ای با روشهای مزبور گره خورده است، امکان تمایز عملی از آنها نیست؛ هرچند در عالم و مقام تحلیل فلسفی ما بگوییم که از ذات ارزشی برخوردار نیستند، اما تلازم مزبور ممکن است، چنان قوی باشد که امکان تمایز وقوعی در خارج میان آنها برقرار نباشد یا دست کم ممکن است بگوییم بخشی از این روشها از سازگاری جدی با ارزشهای خاص برخوردارند.
در نتیجه باید نسبت به بخشی از این مقولههای روشی ما عبور کنیم و دست به گزینشی حتی از میان چنین روشهایی یا بخشی از این روشها بزنیم، اگر دو نگاه اصلی روشی ارزشی و نگاه صرفا روشی را در کنار این نگاه سوم قرار دهیم.
میتوانیم تحلیل جامعی از ذات و ماهیت مقوله هایی مانند دموکراسی و تحزب به دست آوریم؛ اما نمی توان از این مقوله سوم نیز به راحتی عبور کرد و تحلیل های رایج را به دو تحلیل گذشته محدود دانست؛ چرا که می توان از منظر دیگری نیز به چنین مقوله هایی نگریست.
اگر بخواهیم برای تحلیل دیگری که ممکن است، راه را برای شفاف سازی هریک از این مقوله های سه گانه نیز بگشاید مجبوریم تحلیل دیگری درباره مقوله هایی مانند تحزب داشته باشیم، تحزب در نگاه ساده این است که یک کار گروهی است که افرادی هدفمند و با روش خاص با ضوابط تعریف شده خاصی در کنار یکدیگر قرار می گیرند و آن هدف از آنجایی که هدف سیاسی تعریف شده است و دستیابی به قدرت در آن می تواند مد نظر قرار گیرد یا حداقل مشارکت در مقوله های مربوط به قدرت در آن مد نظر هست، میتواند متمایز کننده تحزب از دیگر تشکل های انسانی باشد.
در این نگاه ساده میبینیم که یک ویژگی برجسته در مقوله هایی مانند تحزب و تشکل و دیگر فعالیت های انسانی وجود دارد و آن این هست که این موضوعات موضوعات اعتباری هستند، یعنی برآمده از خواست و اراده انسانها هستند که میتوانند به انحاء مختلف تحقق و عینیت بیرونی پیدا کنند، اگر افرادی به انگیزه مشارکت در امور عام المنفعة و مساعدت و یاری بینوایان فقرا و اقشار ضعیف جامعه اقدام کنند و مقررات خاصی در میان خود تعریف کنند تشکلی بوجود خواهد آمد که تشکل مستقیما سیاسی نیست ممکن است آثار سیاسی یا لوازم سیاسی نیز داشته باشد.
اما در عرف رایج ما به چنین تشکلی تشکل سیاسی نمی گویند، اگر مجموعه ای از افراد متدین در جامعه اسلامی یا در جوامع دیگر ادیان به هدف تقویت فعالیتهای مذهبی به مساعدت یکدیگر بپردازند و آیین نامه و اساس نامه کاری تعریف کنند و نظم درونی مناسب برای این کار خود تعریف کنند.
این امر میتواند به تشکیل گروه و نهاد خاصی بینجامد که ما می توانیم از او به عنوان تشکل و نهاد دینی یاد کنیم؛ چنانکه اگر هدف مزبور هدفی که تشکیل دهندگان این نهاد و تشکل به دنبال آن هستند، از مقوله اهداف سیاسی باشد می تواند به تشکل یا تشکل های سیاسی بینجامد که برخی از آنها می توانند با عنوان حزب یا احزاب از آنها یاد کرد.
بنابراین در تمام این فعالیت های انسانی می بینیم که شکل دهی این موضوعات و این عینیت های خارجی از ذات اعتباری و ارادی برخوردار است و ویژگی دوم که برآمده از همین امر است این است که هریک از این تشکل های اعتباری و ارادی متکی بر اهداف تعریف شده انسانی هستند و از مقوله امور طبیعی نیستند که عینیت تکوینی خاصی داشته باشند که ویژگی آنها در تکوین الهی صورت گرفته باشد.
این تشکل ها ماهیتی ساختنی و اعتباری دارند که مقتضی ارادی بودن این شکل گیریها و فعالیت ها هستند، چنانکه اراده آزاد انسان میتواند مسیرهای مختلفی بر آنها تعریف کند؛ همانطور که اهداف ابتدایی برآمده از همان اراده آزاد انسانی هستند.
پس هدف خاصی هریک از این تشکلها دارند و اراده خاصی که برآمده اراده جمعی افراد خاصی هست، در شکل گیری اینها سهیم است؛ البته ویژگی دیگر که به خاطر همین ارادی بودن و اعتباری بودن اینها هست، اینکه هریک از این تشکلها می توانند در مسیر حرکت و فرایند وجودی خود تغییر رسمی یا غیر رسمی پیدا کنند و ماهیت آنها یا دست کم عوارض و جهت گیری آنها تغییر پیدا کند.
راهکار تحقق تشکل دینی سیاسی
بنابراین ممکن است یک تشکل ابتداء متکی بر خواست دین گرایانه افراد متدین شکل بگیرد و معطوف به فعالیت های مذهبی باشد، اما به تدریج از ماهیت سیاسی برخوردار شود و تبدل ماهیت پیدا کند؛ چنانکه اگر یک دین را متکی و برخوردار از آموزه های دینی سیاسی بدانیم، میتوان از همان لحظه نخست تکوین یک تشکل دینی امکان بروز و عطف توجه به مسائل سیاسی در آن را نیز مدنظر قرار داد و تحقق یک تشکل دینی سیاسی را شاهد بود.
این ویژگیها میتواند ما را به این نکته برساند که موضوعات اعتباری و ساختنی از تمایز جدی نسبت موضوعات صرفا عینی و طبیعی برخوردار باشند و در تحلیل فقهی و دینی از این مقولهها نمیتوانیم از چنین ویژگی هایی حظ نظر کرده و به این امر موضوع شناسانه بی توجه باشیم؛ یعنی اگر یک وجود عینی را ما بخواهیم به عنوان موضوع سؤال و مسائل، مسأله شناسی فقهی قرار دهیم و به تحلیل فقهی بپردازیم از ماهیت متمایزی برخوردار خواهد بود.(ادامه دارد...)/403/م