سرویس قرآن و معارف پایگاه صهیون پژوهی تیه: کتاب «التیام» روایت کوتاه و گویا از تاریخ قرآنی فرزندان حضرت ابراهیم (ع) است که به قلم رضا مصطفوی از سوی نشر عهد مانا منتشر شد؛ این کتاب حاصل جلسات فیلمنامه حضرت موسی با مرحوم سلحشور است که در موسسه تبیان استاد فرج الله سلحشور به انجام رسیده بود و مدتها برای ان وقت گذاشته شده است؛ برای نوشتن این اثر مباحث تاریخ و قرآن و کتاب مقدس و تفاسیر دیده شده و با برخی اساتید فن گفتگوها و مباحثات خوبی به انجام رسیده است.
«التیام»، یک دشمنشناسی دقیق است؛ دشمن را باید به صورت واقعی و درست شناخت؛ او را نه آنقدر بزرگ کرد که توان مقابله با آن به ذهن نیز خطور نکند و نه آنقدر کوچکش کرد که انسان در مقابل توطئههایش آسیبپذیر و بیتفاوت شود؛ از مصادیق سرسختترین دشمن مؤمنان که قرآن کریم معرفی میکند، یهود است؛ در همین زمینه و در جهت معرفی بیشتر کتاب «التیام» خبرنگار پایگاه صهیون پژوهی تیه؛ گفتوگوی تفصیلی داشته است با رضا مصطفوی، نویسنده کتاب «التیام» که تقدیم خوانندگان میشود.
درباره هدف تألیف و وجه تسمیه کتاب التیام که نگارش کردهاید، توضیح بفرمایید؟
در شناخت و فهم قصههای قرآن مشکل اساسی وجود دارد؛ البته منظور از این فهم، در مرتبه و سطح مفسران نیست؛ بلکه در سطح پایینتر جامعه است؛ این سؤال در داستان حضرت موسی(ع) پیش میآید که این همه افت و خیز در این داستان چه هدفی دنبال میکند و چرا خداوند در قرآن کریم به این داستان میپردازد؟ برای یافتن پاسخ و علت باید به تفاسیر و روایات مراجعه شود. یک روایت اصلی، شاکله بحث کتاب را تشکیل میدهد، این که هرچه برای بنیاسرائیل اتفاق افتاده در شما نیز گام به گام و قدم به قدم اتفاق خواهد افتاد؛ این مسأله بسیاری از داشتههای ذهنی ما را به هم میریزد.
بنده یهود و بنیاسرائیل را از هم جدا میکنم، بنیاسرائیل به عنوان یک قوم نژادپرست، پَست، نبیکُش و دشمنان خدا معرفی میکنم؛ در حالی که در قرآن موضوع چیز دیگری است و خداوند از نقل داستان حضرت موسی(ع) قصد شماتت این قوم را نداشته است؛ بلکه علتش این بوده است که بدانیم ما نیز اگر سنن الهی نپذیریم و همان راه بنیاسرائیل را برویم، به همان گرفتاریها دچار خواهیم شد، یعنی این نوعی عبرت و سنت الهی است که حوادث و شرایط مشابه، نتایج مشابهی دارند؛به عنوان مثال اگر آب را در یک سطح ارتفاع از زمین، 100 درجه بجوشانیم، آب به نقطه جوش میرسد و اگر درهرجایی در همان سطح ارتفاع از زمین آب را 100 درجه حرارت دهیم، آب جوش میآید و این یک قانون و سنت الهی است.
یعنی سنتهای الهی برای همه امتها وجود داشته و دارد و هیچ کسی نباید خودش را از این قاعده مستثنا بداند و تصور کند شرایط موجود تا ابد باقی خواهد ماند؟
در هرحال فرقی نمیکند و ما در جدول سنن الهی حرکت میکنیم؛ اگر بنیاسرائیل نبی کُشتند، مردم دیگر نیز میتوانند این کار را انجام دهند؛ اگر بنیاسرائیل عصیان کردند، عصیان از دیگران نیز سر میزند. بنده در این کتاب به فرمول عصیان رسیدم، یعنی این که بشر عصیان میکند، هنگامی که احساس بینیازی کند و از تعالیم انبیاء فاصله بگیرد؛ همانگونه که در آیه 6 و 7 سوره علق آمده است «کَلاّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغَی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی» و در این باره فرقی نمیکند و جنس بشر عصیان میکند.
همین نگاه باعث شد که بنده دو رقم صهیونیستشناسی را مورد بررسی قرار دهم؛ صهیونیستشناسی که یهود را به درجهای از توان و ظرفیت میرسانند که لیوانی جابهجا نمیشود مگر این که فراماسونها و یهودیها بخواهند و همه چیز دست قدرت آنها است؛ نتیجه این نوع صهیونیستشناسی این است که ما همه برنامهریزیهای آنها را بپذیریم و مخالفت آن با قرآن این است که قرآن میفرماید ما آسمانها و زمین را به حق خلق کردیم و پیروزی نهایی از حق است «وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» خداوند مهر ذلّت و فقر را بر پیشانى آنها زد».
یهود بدون این که به قدرت ثالث تکیه دهند، نمیتوانند مقاومت کنند و این درد صهیونیست است؛ صهیونیستشناسی دوم که مورد نظر امام خمینی(ره) و رهبرمعظم انقلاب است، این که پنبه شکستناپدیری صهیونیست را از گوشتان درآورید؛ به تعبیر امام خمینی(ره) اینها یک مشت یهودی دزد ولگرد هستند که فلسطین را اشغال کردهاند و اخراجشان کاری ندارد. اگر قرار باشد ما نیز از همان فرمول برویم، همانند آنها خواهیم شد؛ در این کتاب دو خط بنیاسماعیل و بنیاسرائیل را بررسی کردهام که دو جریان تاریخی هستند.
قرآن کریم از پدیدههای مختلف تاریخی در روایتهای تاریخیاش نام میبرد که از جمله آنها یونس، شعیب، الیاس و پیامبران دیگر هستند؛ اما هیچکدام از اینها جریان نیستند که از یک جای تاریخ شروع شوند و تا پایان تاریخ ادامه پیدا کنند؛ جریان بنیاسرائیل و جریان بنیاسماعیل که فرزندان حضرت ابراهیم(ع) هستند، در قرآن کریم از یک جایی با دعای حضرت ابراهیم(ع) شروع میشوند و این دو جریان پایان تاریخ را رقم خواهند زند که تا پایان تاریخ، این دو جریان در تقابل و تضاد با یکدیگر پیش میروند.
شما با اشاره به آغاز و پایان تاریخ در این کتاب، نوعی فرجامشناسی و آیندهپژوهی داشتهاید و نظریه اکثریت خوب مطلق در آغاز و پایان دنیا را مطرح کردهاید؛ در این زمینه نیز توضیح دهید؟
البته با اکثریت مطلق خوب، یعنی این که پنجاه درصد آدم و پنجاه درصد حوا به این معنا که 100 درصد ساکنان زمین خوب بودهاند. هنگامی که خداوند خلیفه در زمین قرار میدهد، زمین با اکثریت مطلق خوب شروع میشود و پایان تاریخ که با حاکمیت صالحان است، با اکثریت مطلق خوب پایان میپذیرد. هرچه تعداد بشر زیاد میشود از تعدا این اکثریت مطلق خوب کم میشود و عصیان نیز از بشریت حذف نمیشود؛ اما پایان تاریخ با همین اکثریت مطلق خوب تمام خواهد شد.
با توجه به این که رویکرد شما در دشمنشناسی مبتنی بر قرآن و نوعی جریانشناسی بوده است؛ دشمنشناسی چیست و چرا نزدیک به 2000 آیه قرآن به موضوع دشمنشناسی تأکید میکند؟
در قرآن کریم، بر دو نوع دشمن بیرونی و درونی تأکید دارد؛ دشمن بیرونی که شیطان است و برای بار نخست، سبب اخراج آدم و حوا از بهشت میشود. بعد رانده شدن از بهشت، مهمترین جریانی که برای بشر ایجاد میشود، قتلی که قابیل مرتکب شد و طبق آیات قرآن، نفس قابیل بود که وسوسهاش کرد، یعنی از این به بعد خود نفس انسان نیز برایش دشمن محسوب میشود؛ بنابراین از بیرون، شیطان که فقط میتواند انسان اغوا کند؛ اما نفس انسان است که میتواند او را به عصیان بکشاند. قرآن هر دو را دشمن اشاره میکند، یعنی دشمنانی که جنیاند یعنی دشمن شیطانی و دشمنانی که انسی هستند، یعنی نفسشان بر آنها غلبه پیدا کرده است و اینها دوباره به دشمنان بیرونی بشر تبدیل میشوند که خود اینها دو دسته کفار و منافقان را تشکیل میدهند.
اگر این دو دسته دشمن شناخته نشوند که مهمترین آنها دشمنان انسی هستند یعنی دشمنانی که نفسشان بر آنها آرایش میدهد و کاری که میکنند را توجیه میکند؛ میلیاردها بار جریان هابیل و قابیل تکرار خواهد شد. یک طرف از بحث دشمنشناسی به شناخت نفسانیات انسان و طرف دیگر آن به شناخت سننالهی برمیگردد و نکتهای که در این کتاب باید بیشتر تأکید میکردم، مسأله سننالهی است. یکی از سنتهای الهی این است که اگر در جامعهای همه افراد با هم متفق شوند بر این که یک صالحی بر آنها ولی باشد؛ هیچ چیز دیگری جلودار این مسأله نخواهد بود؛ اما اگر جامعهای باهم مختلف و متشتت باشند، به طور طبیعی فرد صالح، ولی نخواهد بود و این یک سنت ساده الهی است که ورود به این بحث، پیچیده میشود و از این کتاب فاصله میگیرد.
درنظر دارم در آینده به این موضوع بپردازم که دشمن چگونه با شناخت سننالهی و قواعد سنن، جامعه صالحان را به همزده و جامعه مطلوب خودش را رقم میزند و ما چگونه میتوانیم با شناخت این سنتهای الهی، جوامع را به سمت آنچه در نگاه قرآن مطلوب است، تغییر دهیم.
در این کتاب به این نکته اشاره کردهاید که نباید برای خود دشمن موهوم بسازیم، منظورتان را واضحتر بیان میکنید؟
هنگامی که انسان برای خود دشمن موهوم فرضی بسازد، رفتارش در برابر آن منفعل خواهد بود؛ به عنوان مثال به جای این که بر تاریکی مقابله کند، از تاریکی هراس دارد و وارد فضای تاریک نمیشود؛ زیرا همه چیز را شبه میبیند؛ بنابراین ایجاد دشمن و قدرت موهوم باعث زمینگیر انسان میشود. حق محکوم به پیروزی و باطل محکوم به شکست است به این دلیل که باطل کف روی آب است، با این که حجم و حباب دارد؛ اما با یک باد از بین میرود؛ همانگونه که قرآن کریم میفرماید «ان الباطل کان زهوقا».
جهان استکبار با روحیه اعتماد به نفس و توانستن ملتها مخالف است؛ به همین دلیل بر این مسأله تأکید شده است.
بله، قبل از انقلاب اسلامی، ساواک به گونهای فضاسازی و القا میکرد که از هر 6نفر، یکی ساواکی است و همین امر سبب میشد مردم مراقب رفتارشان باشند؛ اکنون نیز یهودیانی که دشمن مؤمنان هستند، اینگونه القا میکنند که هرکاری که شما انجام میدهید اعم از خوردن غذا و رسانهها، تحت سیطره و نفوذ ما است و کاری نمیتوانید انجام دهید که برنامهریزیش از عهده ما خارج باشد. همین توهمات سبب شد که اعراب در جنگ 6 روزه شکست بخورند،در حالی که متشکل از چندین کشور عربی بودند؛ بنابراین از نظر قدرت غلبه با عقل دارد و طبق تصریح قرآن هر 10 نفر از کفار برابر یک نفر از مؤمنان است که یکی از نمونههای اخیر آن جنگ 33 روزه حزب الله دربرابر صهیونیستها بود که نشاندهنده بطلان جبهه کفر و پیروزی جبهه حق است.
الان صهیونیستها دوست دارند درباره نقاط ضعفشان صحبت کنید یا نقاط قوتشان؟برخی از تحلیلهایی که در حوزه دشمنشناسی به جامعه ارائه میشود از موضعی است که برای دشمن خوشایند است؛ نمیگوییم که این تحلیلها اشتباه و غلط است؛ آنها برنامهریزی مادی کردهاند و برای نفوذ و سیطره از ابزارهای مختلف استفاده میکنند حتی از ابزارهای ماورایی؛ اما باطل محکوم به شکست است و پرداختن به این مسائل به آنچه آنها میخواهند کمک میکند. به جز اسرائیل درباره آمریکا هم دنبال کردن این خط اشتباه است و برخی از سیاستمداران ما که این خط کوتاه آمدن از مواضع را به جامعه القا میکنند؟
آمریکا دشمن بزرگ است؛ طبق محتوای آیات قرآن، کوتاه آمدن از مواضع برای حمایت شدن از طرف صاحبان قدرت برای مؤمنان نیست و فقط برای یهودیان است و یهود با اتکا به یک قدرت بزرگ است که میتواند سرپای خودش بایستد، در غیراین صورت نمیتواند یک حکومت مستقل تشکیل دهد و این جزء سرنوشت یهود نوشته شده است. در بزرگ بودن قدرت آمریکا که شکی نیست و امام خمینی(ره) فرمودند «آمریکا شیطان بزرگ است»؛ زیرا شیطان روی زمین تمدن تشکیل داده است که تمدنش مبتنی بر علوم است و همه علوم را اعم از عقلی، نقلی و فیزیکی در این تمدن، مدون و جمعآوری کرده است.
راه غلبه بر بزرگی شیطان، تسلیم شدن نیست؛ هر اندازه که قدرتش زیاد باشد در زمره باطل است و باطل محکوم به شکست است؛ بنابراین روش مبارزه با آن، روشی علمی، فلسفی و عقلی به نحو صحیح باشد.
با توجه به روایت اشتراک قوم بنیاسرائیل و امت پیامبر اسلام(ص) که در کتاب نقل کردهاید؛ شاخصههای این اشتراک چیست؟
مثالهایی که قرآن دراین باره میآورد، جزء شاخصههای آن محسوب میشود، به عنوان نمونه قرآن درباره نژادپرستی بنیاسرائیل مثال میزند. شاخهای از بنیاسرائیل در سیر تاریخیاش از آن جدا میشود که این شاخه همان مؤمنان بنیاسرائیل هستند، به حضرت عیسی(ع) ایمان میآورند، بعد از حضرت عیسی(ع)، مسلمان میشوند. شاخه دیگر قوم بنیاسرائیل، راه کفر را دنبال میکند که معتقد است یدالله مغلوله و برای بازگشت به آرمان داود و سلیمان، کُشتن تمام مردم زمین را حق خود میداند؛ این شاخه هر پیامبری که میخواهد آنها از این افکارشان منصرف کند، میکُشند.
این شاخه مسیحیت را به انحراف میکشاند و با نفوذ در اسلام، دنبال انحراف در اسلام بودند و همین شاخه در قسمت بنیاسماعیل ادامه پیدا میکند که همان بنیامیه هستند. بنیامیه نیز ائمهاطهار(ع) را شهید میکنند و در نژادپرستی از آن شاخه کم ندارند و نسبت به موالی و ایرانیان تعصب نژادی دارند؛ همواره با خط اهلبیت(ع) مخالفت میکنند و کفر میورزند؛ این شاخه دقیقاً با همان اتفاقی که در بنیاسرائیل افتاد، تطبیق میکند.
منظورتان از روایت خطی که در کتابت التیام به آن اشاره کردهاید چیست؟
میتوان به دو صورت جریانها را بررسی کرد، نوعی از آن که اتفاق میافتد و پایان میپذیرد از جمله آن جریان حضرت یونس(ع) که خطی نیست و از قبل و بعدش چیزی به آن ملحق نشده و نپیوسته است و داستان مستقل است. صورت دوم جریانها، روایت خطی است که در قرآن آمده؛ یعنی ازجایی با دعای حضرت ابراهیم(ع) شروع میشود و پایان تاریخ را رقم میزند. این سیر تسلسلی تاریخ است، یعنی قطار تاریخ را روی هم میچینید و میبینید از یک جایی شروع شده و تا پایان تاریخ در این سیر حرکت میکند و حتی میتوان آینده را نیز پیشبینی کرد و فهمید که این قطار به کجا میرود.
روایت تسلسلی و زنجیرهای که در کتاب به آن پرداختهام به این شکل است، یعنی قطار تاریخ با دعای حضرت ابراهیم(ع) شروع میشود و تا پایان تاریخ با ظهور امام زمان(عج) و تا قیامت ادامه پیدا میکند.
شما در کتاب، نوعی سناریونویسی داشتهاید که این جریانها از کجا شروع شده و با آیندهپژوهی که داشتهاید به فرجام آن اشاره کردهاید، در این زمینه نیز توضیح دهید؟
البته این موضوع وجود دارد و چیزی نیست که من از خودم ساخته باشم؛ بلکه آن را مدون کرده و سعی در تدوین آن داشتهام.
منظور از اصطلاح واقعیت و حقیقت که در کتاب به آن پرداختهاید، چیست؟
واقعیت چیزی است که در حال اتفاق افتادن است و هرچیزی که رخ میدهد حقیقت نیست و چیزهایی همچون فرشتگان و ملائک که ممکن است شما نبینید، اما حقیقت هستند. واقعیت موجود است و ما آن را لمس میکنیم؛ حقیقت آن چیزی که نمیتوان آن را لمس کرد، اما حق است، حق یکی است و آن «قولوا لا اله الا الله»؛ اما واقعیت یک بروز عینی متفاوتی دارد.
تفاوت این کتاب با دیگر کتابهایی که در زمینه دشمنشناسی نوشته شده، چیست؟
کتابهای دیگر در حوزه صهیونیستپژوهی نگاهشان به توصیف پدیدهها است؛ اما نگاه این کتاب به چرایی پدیدهها است. به عنوان مثال میگویند که فاجعه منا اتفاق افتاده و قبل از آن برنامهریزی شده بوده، این نوعی توصیف است. فایده توصیف پدیدهها این است که پدیدهای را از زوایای مختلف ببینیم؛ اما در چرایی پدیدهها، همه عواملی که در رخدادن این پدیدهها نقش داشتهاند، بررسی میشوند. به عنوان مثال در مسأله اتفاق سقیفه، عدهای جمع شدند که برخی از آنها یهودی بودند و در مسلمانان نفوذ کردند، این توصیف پدیده است؛ اما با بررسی چرایی اتفاق، از بروز دوباره آن جلوگیری میشود.
در این کتاب سعی کردم به چرایی انحرافات بپردازم، نه به توصیف آنها؛ پرداختن به به توصیف انحرافات جذاب است، زیرا در آن داستان قرار میگیرد و دستهای ناپیدا در آن آشکار میشود؛ اما در چرایی پدیدهها، تحلیل تاریخی صورت میگیرد. انسان شبکهای از اعتقادات، باورها، نفسانیات، غریزه، شهوت، عاطفه، توهم و توطئه است که همه اینها دست به دست هم میدهند و پدیده را به وجود میآورند و اگر این اتفاقات با هم رخ ندهند، پدیده ایجاد نمیشود. با شناخت چرایی رویدادهای تاریخ، میتوان جلوی بسیاری از رویدادهای آینده تاریخ را گرفت، اما با توصیف رویدادهای تاریخی، هیچ اتفاقی نمیافتد.
بنیاسرائیل اقلیت خود خواسته بودند و دوست داشتند در اقلیت باشند، زیرا خود را نژاد برتر میدانستند، هنگامی که یهود را دینی میدانستند که کسی اجازه ورود به آن را ندارد مگر این که از طریق خون یهودی شود یعنی مادرش یهودی باشد. وقتی در اقلیت باشی، آدم نداری که در رأس حاکمیتها بگذاری و اگر حاکمیتها در اثر اتفاقاتی که در طول تاریخ میافتاد، به عنوان مثال کودتایی رخ میداد و پادشاهی عزل میشد، یهود میدید که اگر پادشاهی یهودی باشد، در اثر کودتا حکومت دیگری جایگزین میشود؛ اما اگر مشاور پادشاه باشد، هر پادشاهی که سر قدرت بیاید، به عنوان مشاور باقی میماند؛ بنابراین خود خواسته حاکمیت نمیخواهند و بر دنیا حاکم شوند؛ بلکه در نقش مشاور و برنامهریز دنیا ظاهر میشوند؛ این چرایی پدیده میشود.
این که بگوییم یهود همیشه همه جا بودهاند و نفوذ داشتهاند، به جایی نمیرسیم، بلکه باید بررسی کنیم در اثر چه تحلیلی به این موضوع رسیدهاند که در همه جا نفوذ کنند، آنالیز کردن این تحلیل، کار کتاب التیام است که برای نخستینبار در این کتاب مورد بررسی قرار گرفت.
در پایان اگر نکتهای از کتاب را که لازم به توضیح آن میبینید، مطرح کنید؟
در این کتاب با بررسی دو جریانی که از اول تاریخ شروع شده است، این نکته وجود دارد که در جایی از تاریخ این دو جریان هم در مقابل یکدیگر قرار میگیرند و هم به یکدیگر متصل میشوند. هنگامی که پیامبراکرم(ص) ظهور کرد، کافران یهودی بنیاسرائیل از آن خشنود نشدند، زیرا انتظار داشتند که پیامبر آخرالزمان از نسل و نژاد خودشان باشد؛ رسول اکرم(ص) هر دلیلی که خواستند، بر نبوتش ارائه داد، اما در نهایت آنها ایمان نیاوردند و سابقه دشمنی آنها با پیامبراکرم(ص) در تاریخ ثبت شده است.
حضرت عیسی(ع) که پدر نداشتند، بلکه از طریق مادر به بنیاسرائیل میرسند؛ مادر حضرت صاحبالزمان(عج) نیز از نوادگان حضرت شمعون وصی بهحق حضرت عیسی(ع) است؛ بنابراین حضرت مهدی(عج) از طریق مادر، که یهود نسبت را از طریق مادر قبول دارد، جزء بنیاسرائیل هستند و از طریق پدری به حضرت ابراهیم(ع) میرسند و از بنیاسرائیل هستند؛ یعنی هم از طریق پدر و هم از طریق مادری به بنیاسرائیل میرسند. وقتی حضرت مهدی(عج) قیام میکنند، هیچ یهودی و بنیاسرائیلی، هیچ بهانهای برای نپذیرفتن حضرت نخواهند داشت و ایشان حجت تامه کامله بالغه هستند؛ این موضوع از نکات و نتایج این کتاب محسوب میشود که نوشتن این نتیجهگیری سخت بود، زیرا ممکن بود متهم شوم.
بنابراین به این نتیجه میرسیم که هم در میان بنیاسرائیل و هم در بنیاسماعیل، صالحانی وجود دارند که از آن جمله حضرت داود(ع)، حضرت سلیمان(ع)، حضرت عیسی(ع) و حضرت نرجس(س) هستند و مطلق بنیاسرائیل، عاصی و گناهکار نیستند، اما طبق تصریح قرآن کریم، کسانی از بنیاسرائیل که کافر شدند از زبان حضرت داود(ع) لعن شدند. صهیونیست یهودی که امروز در جامعه هستند، کسانیاند که کافر شدند، کافران به انبیاء هستند و مهر ذلت و مسکنت به پیشانیشان خورده، یعنی ذلیلترین و مسکینترین مخلوقات خداوند در زمین هستند و از زبان حضرت داود(ع) و حضرت سلیمان(ع) لعن نیز شدهاند؛ اینها عدد و رقمی نیستند که بخواهیم در صهیونیستپژوهیها افراطی همچون کتاب من، بزرگ و قدرتمند نشان دهیم و دنیا را دست آنها بدانیم.
صهیونیستها با تکیه بر دانش و تمدن پیچیده که در آمریکا وجود دارد، سرپا ایستادهاند که اگر آن را حذف کنیم، پوچی و نابودی سهم آنها خواهد بود. سطح دشمنی را نباید سطح دشمنی با اسرائیل و 3 تا 4 میلیون یهودی صهیونستی دید؛ بلکه سطح دشمن بسیار فراتر از اینها است؛ وقتی استکبار جهانی سخن میگوییم، سندیکایی از یهود، آمریکا و کشورهای بزرگ است و این مجموعه با همدیگر استکبار جهانی میشوند که اگر هرکدام از این شاخههایش زده شود، چیزی از آن باقی نمیماند.
این مسأله باید تئوریزه شود که غلبه بر دشمن برای جبهه حق از طریق بیان حقیقت کار پیچیدهای نیست، که این امر وظیفه حوزه علمیه است؛ زیرا این روایات، روایات قرآنی است و باید روایات قرآنی در جامعه تعمیم داده شود.
چه ارتباطی میان یهود و صهیونیسم بینالملل وجود دارد؟
یهود از دل بنیاسرائیل و صهیونیست نیز از دل یهود بیرون آمد؛ بنابراین همه یهودیان صهیونیست نیستند و همه صهیونیستها نیز یهودی نیستند؛ بلکه صهیونیست یک حزب سیاسی و اتحاد است، حتی ممکن است صهیونیست مسلمان و مسیحی نیز داشته باشیم. صهیونیست مسلمان ویژگیهایی همچون نژادپرستی و انحصارگرایی صهیونیست را در خودش دارد که داعشیها جزء صهیونیستهای مسلمان هستند و اشترکاتی با این حزب دارند. برخی از مسیحیها، صهیونیست مسیحی هستند و خودشان این عنوان را قبول دارند؛ مسلمانها ممکن است در ظاهر این عنوان را نپذیرند، اما در عمل چنین هستند و اکنون وهابیت نیز نوعی صهیونیست مسلمان است و شاخصههای صهیونیست را دارد.
حوزه علمیه و اهالی رسانه در بحث دشمنشناسی چه وظایفی دارند؟
به نظرم، حوزه علمیه باید تفاسیری که از قرآن کریم وجود دارد، از نظر سیاسی بهروز رسانی کند و یک دور تفسیر قرآن را با توجه به شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه خودمان داشته باشیم. به نظرم این حرفها بالای منبرها بسیار امیدبخشتر خواهد بود تا بحث شکستناپذیری دشمن؛ بنابراین در این حوزه باید کار جدیتری صورت بگیرد.
بنابراین مطالب شما مصداق سخن شهید مطهری است که میفرماید «شمر زمانه را بشناس که شمر 1400 سال پیش مُرد».
بله، همین طور است.